پَـرنیــانـُ :| لوژویـــ

پَـرنیــانـُ :| لوژویـــ

Hold My Hands Tight Because I'm On The Edge...
پَـرنیــانـُ :| لوژویـــ

پَـرنیــانـُ :| لوژویـــ

Hold My Hands Tight Because I'm On The Edge...

61

یکی از مشکلاتی که زوج های عاشق Atheist باهاش دست و پنجه نرم میکنن اینه که وقتی در اوج لاو ترکوندن میرسن، اگه یکی از طرفین بگه "قربوبت برم" یا "واست میمیرم" و یا کلماتی از این قبیل، اون یکی نمیتونه بگه "خدا نکنه عشقم!" :|

چون طرف یک Atheist هستش و خب به خدا اعتقادی نداره دیگه :|

برا همین میمونه تو هنگ :|

بعدشم مجبوره بحثو عوض کنه :|

بعدشم کلا ریده میشه به لاو ترکوندن و ابراز محبت :|

درست مثل مشکلی که من و پایا همش داریم :|

مسئولان رسیدگی کنین لُدفن :|

60

- خب ازشون خبری نداری پرنیان؟

- نه مامان... خیلی وقته کلا سمتشون نرفتم... نه اس ام اسی، نه چیزی.

- عه چرا؟

- همینجوری. درضمن من نه نت داشتم،نه گوشی :| مثلِ اینکه یادت رفته؟

- نه... جالب اینجاست اوناهم اصن سمتت نمیان... !


و مامان از اتاق میره بیرون. من کامپیوترو خاموش میکنم و میرم تو اتاقم. رو تختم دراز میکشم و به آدمایی که از ذهنشون پاک شدم فکر میکنم... !

59

عـــــــــــــــــــاغــــــــــــــــــــــاااا... شاید باور نکنین.. ولی من خودمم! پرنیان! با کامپیوتر خودم اومدمم! اصن مگه داریم؟ :| O.o

عرضم به حضورتون که مادر و پدر بنده بیخود و بی جهت بمدت یه هفته کامپیوتر و گوشیمو ازم گرفتن و گفتن تا آدم نشی بهت پسش نمیدیم :)) :| 

منم تو این یه هفته سعی کردم که مثلا آدم شم تا اینارو بدست بیاورم.. که ظاهرا موفق هم بودم -__-

الان دارم از هیجام میمیرم به دو علت !! 1. قراره امروز برم BF و BFFــمو ببینم 2. امروز ناهار الویه داریم :))

حرف برا گفتن زیااااده... الان میرم به وبتاتون سر میزنم، وقتی ناهارمو خوردم، میام تعریف میکنم که تو این یک ماه چه بر من گذشت!

فرداش نوشت: عاغا نمیشه... وقت ندارم... یعنی نمیذارن که زیاد پای نت بشینم :| درضمن اینجانب Wideــم میاد که تعریف کنم تو این یک ماه چی شد ؟ -__-

ولی دیروز خوش گذشت :دی از نیوشا چهار عدد لاک گرفتم :دی و کلی کارای دیگه هم انجام شد که بیخیال تعریف کردنش :-"


پُست موقت

خووووب... الان با کامپیوترِ خوشگلترین پسر جهان - یعنی دایی مجیدِ عزییییزم ♥♥♥ - دارم پُست میذارم. بعدن میام این پُست رو ویرایش میکنم. نتم قطعیده :|

عاغا خاستم بگم : عیدتون مبارک :) ببخشید بابت تاخیر عاخه تاحالا مسافرت بودم (همونطور که در جریانید.) و لا نت :|

الانم شهر خودمونیم ولی نتم بازم پُکیده :|


+ الان اصن وقت ندارم بعدن حتمن به وبلاگاتون سر میزنم و کامنت میذارم :) ببخشیییید :(

+ دوستون دارم ♥ (عَه چقد لوووس :| )

58

پارسال این موقع ها.. همه چی تاریک بود. هنوزم خوب یادمه.. زمانی بود که کم کم یه چیزایی داشتن واسم معنا پیدا میکردن، داشتم چیزای جدید کشف میکردم، کم کم سفر به دنیایِ درونِ خودمو یاد گرفتم.. نمیخوام بگم خوب بود یا بد، ولی هرچی بود بهتر از الان بود! اون موقع حداقل یه چیزایی واسم مهم بود! یه چیزایی واسم جذابیت داشت! یه چیزایی توجهمو تا سر حد مرگ جلب میکرد! یه چیزایی بودن که با در نظر گرفتنشون، میتونستم به خودم بقبولونم که از لحاظ فکری دیگه "بـــزرگ" شدم!ولی الان، دیگه هیچی نیست. هــیــچــی...! این مسئله آزارم نمیده، نه، ولی خب.. دلم میخواد احساسِ پارسال همین موقع هارو داشته باشم.. اون موقع شاید به خودم میگُفتم "مــنــفــی" ، ولی اگرم بودم، از "خــنــثــی" بودنِ الانم خیلی بهتر بود...

 Download - Mono (nostalgia)X

هرکی اینو دانلود نکنه نصف عُمرش بر فناست.البته بچه هایی که از اولین وبم باهام بودن اینو یادشونه :)


+ احساس میکنم پارسال، آدمِ جالب تری بودم.

+ شیــــــدرُخ.. از اول عید تا چهارم اهواز هستین یا نه؟ :( من فقط دارم به عشق تو میام :'(

+ فردا.. فردا.. فردا.. یعنی فردا میشه...؟ یعنی من امشب خوابم میبره..؟!

+ تا فردا بیشتر مدرسه نمیرم. از دوشنبه حرکت میکنیم به سویِ اهواز! پــرنیان خَــر(شانس) عَست.