پَـرنیــانـُ :| لوژویـــ

پَـرنیــانـُ :| لوژویـــ

Hold My Hands Tight Because I'm On The Edge...
پَـرنیــانـُ :| لوژویـــ

پَـرنیــانـُ :| لوژویـــ

Hold My Hands Tight Because I'm On The Edge...

53

دیروز، خیلی خوب بود! میتونم بگم یکی از بهترین روزای زندگیم بود! 

با BFFـــم و BFــم، به مدت 45 دقیقه ، یه جایی که نه کسی میتونست مارو ببینه و نه دست کسی بهمون برسه، وقت گذروندم! هرچند جایی که بودیم خیلی Shittyبود، ولی از هیچی بهتر بود!

چرت و پرت گفتیم، خندیدیم، همدیگه رو زدیم (؟!) و خیلی کارایِ دیگه! دیروز، بهترین دقایقِ عمرمو با دو نفر اول زندگیم گذروندم! 

مرسی بچه ها! واقعا مرسی. مرسی از اینکه وجود دارین.مرسی ازاینکه همیشه بهترین لحظات زندگیمو برام رقم میزنین.هر دوتاتون، به شیوه های مختلف D:


+ دیروز، بهترین لحظه موقع ایی بود که نیوشا پشت دیوار منتظر ما وایستاده بود. هی داشت غُر میزد و با صدای بلند گفت : "عَـــه پرنیان بسه دیگه! به ف*ا*ک رفتی :\ زود باش بیا دیگه مامانم الان میاد!" ولی من برام مهم نبود داشتم از درون به ف*ا*ک میرفتم. برام مهم نبود که هر لحظه ممکنه هر کسی بیاد. برام مهم نبود که وقتمون داره تموم میشه و هر سه تامون باید اونجارو ترک کنیم.چون تا وقتی من و اون باهم بودیم و داشتیم فراموش نشدنی ترین لحظه عمرمون رو برای هم رقم میزدیم، دیگه هیچی برام مهم نبود...

52

گاهی اوقات میشینم و به خودم میگم : "هــِــــی دُختر! تو داری خیلی به خودت سخت میگیری!" گاهی اوقات یه چیزی از درونم بهم میگه که بیخیال باش! بیخیال همه چی! هرجور دوست داری زندگی کن! برات مهم نباشه داری چه کاری انجام میدی، یا وقتی اون کارو انجام میدی چه ارزش هایی رو داری زیر پا میذاری! ارزش هایی که شاید تا همین دیروز خیلی بهشون پایبند بودی ولی الان دیگه هــیــچ اهمیتی واست ندارن. 

منظورم دقیقا اینه که، هرکاری که "الان" دوست داری انجام بده! شاید اشتباه باشه، شاید اطرافیانت این کارو نپسندَن، شاید اگه کسی بفهمه خوشش نیاد و ازت ناامید بشه، شاید... ! و هزاران شایدِ دیگه!

میدونین، دیگه دلم نمیخواد اون دخترِ عاقلِ رو اعصاب باشم!نمیخوام اون بچه مثبتی باشم که وقتی دوستاش میفهمن که اونم آره،دهنشون از تعجب وااا بمونه! میخوام اونی باشم که هیچ کاری ازش بعید نباشه! میخوام به معنای واقعیِ اسمم، یه WildChild باشم. دقـــیـــقا همینه! کی اهمیت میده منم اشتباه کنم؟ اونم اشتباه های بزرگ؟ کی اهمیت میده حرفی که دیروز زدم، با کاری که الان انجام میدم کـــاملا در تناقض باشه؟ کی اهمیت میده اگه من دیگه نخوام به خودم سخت بگیرم؟

نمیخوام حماقت کنم یا زیاد تو دیوونه بازی افراط کنم، ولی دیگه هم نمیخوام مثل قبل عاقل باشم. وقتی بزرگ شدم وقت برای عاقل بودن زیـــاده! میخوام هرکاری که دوست دارم انجام بدم، به شرط این که این دوتا اصل رو رعایت کنم : 1.انسانیت رو زیر پا نذارم. 2.کاری نکنم که در آینده ازش پشیمون بشم. همین!

شاید اینجوری راحت تر باشم. شاید اینجوری خیلی ها ازم خوششون بیاد و یا بالعکس! انسانها تو بُعدهای مختلفی زندگی میکنن که هیچوقت هیچ انسانی نمیتونه کاری کنه که انسانهای دیگه ، همشون، ازش راضی باشن یا بخاطر کاری که داره انجامش میده، سرزنشش نکنن! بخاطر همین شاید منم دیگه نخوام مثل قبل باشم. شاید کسی نفهمه من اون آدم قبل نیستم، دلیلی هم نداره که کسی بخواد بدونه من هرکاری ازم برمیاد. مهم نیست اگه اونا نمیدونن.نمیخوامم بدونن!مهم اینه که حداقلش خودم میدونم...


51

امروز بد بود. بد بد بد!!!

البته نه تا حدی که غیرقابل تحمل باشه، و نه تا حدی که بشه از اتفاقاتی که امروز افتاد، ساده گذشت! امروز به عُمق عوضی بودنِ دو نفر پِی بردم. یکیشون که همین امسال باهاش آشنا شدم، و اون یکی که حدود 2ساله که میشناسمش. ولی امروز فهمیدم اصلا نمیشناسمش! و جالب اینجاست قضیه این دوتا کـــاملا با هم متفاوته!

اولی که خیلی وقت بود رفتاراش با من عوض شده بود.فهمیده بودم یه چیزی این وسط میلنگه! متوجه این شده بودم که بدجور باهام سرسنگین شده تا حدی که حتی جواب سلامم به زور میده! خب من برام مهم نیست اون منو تحویل نمیگیره یا حتی دیگه نمیخواد من دوستش باشم، ولی حداقل وقتی ازش میپُرسم که چته، عین آدم یه جواب درست و حسابی بهم بده! نه این که برگرده بهم بگه : " تو که این همه مُخی، شیمیدانیِ و ریاضیدانیِ و فیزیکدانیِ و زیست شناس هستی(حالا شما این موارد رو با حرص و عصبانیت بِــکِــشــید) به قول خودت، باید اینقدر بفهمی که پسری که الان باهاشی آدم نیست! " من واقعا متوجه منظورش نمیشم! خب خوب بودنِ من تو یه سری دروس دقــیــقــا چه ربطی به رابطه داشتن با کسی داره؟ ولی این اون مسئله ایی نیستش که منو آزار میده. اون مسئله ایی که از صبح تا الان از درون داره منو میخوره اینه که طرف برمیگرده بدون این که هیچ شناختی از طرف مقابلش داشته باشه، یا حتی بدون اینکه به بار، فقط یبار از نزدیک دیده باشتش برمیگرده میگه "طرف آدم نیست!" من برام مهم نیست این "طرف" کیه! این شخص میتونه حتی یه غریبه هم باشه ، ولی وقتی من میبینم یارو میاد بدون هیچ شناختی درباره یکی دیگه - و اینکه واقعا نمیدونم چرا؟! - دربارش شر و ور میگه اعصابم بدجور میریزه بهم!

بعد از اون هم میشینه سه ساعت از کمالاتِ پسرِ بااخلاقِ پایین شهری که عاشقشه برام تعریف میکنه و کسی که من عاشقشم رو با اون مقایسه میکنه !! (دوباره تاکید میکنم : این دختر هیچ شناختی از کسی عاشقشم نــــدااااره!)

منم هیچی بهش نگفتم. چون اینقدر دلم از دستِ کسی که امسال اونو بهترین همکلاسیم میشناختم شکسته بود که دیگه به زور میتونستم حرف بزنم! فقط تو دلم گفتم : " برو و به حسودی کردن به من ادامه بده. من اونی نیستم که آسیب میبینه.من به چیزایی که میخواستم رسیدم و میرسم،ولی تو بازم بشین و به من حسودی کن!"

*قبلا سر یه قضیه ایی که با همین دختر داشتم، با مامانم صحبت کردم. مامانم گفتش که اون داره کاملا بهت حسودی میکنه.امروز دوستم هم همینو بهم گفت. دیگه کاملا از این قضیه مطمئن شدم!


درباره نفر دوم چیزی نمیتونم بگم! فقط میتونم بگم کسی که فکر میکردم مناسب ترین آدم و عاقل ترینه، بدجور نا اُمیدم کرده. تا حدی که فقط میتونم به بهترین دوستم بگم : متاسفم! بخاطر اصرارهای بیخودی که دیشب و دیروز داشتم متاسفم! کاش اینقدر هیجان زده و عجول نبودم و یکم، فقط یکم فکر میکردم تا دربارش حداقل مطمئن میشدم. نــیــوشــا! کاش اینجا بودی :(

اونوقت سرتو میذاشتی رو شونه هام و چشماتو میبستی، و باهم اتفاقاتی که تا همین 3 روز پیش افتاد رو فراموش میکردیم...

50

قسمت آخر فکتهای من در ادامه مطلب (:

البته قبل از اینکه برین ادامه،ایــنــو ببینین و بمیرید.خب مُردید؟حالا تشریف ببرید ادامه مطلب!

  ادامه مطلب ...