پَـرنیــانـُ :| لوژویـــ

پَـرنیــانـُ :| لوژویـــ

Hold My Hands Tight Because I'm On The Edge...
پَـرنیــانـُ :| لوژویـــ

پَـرنیــانـُ :| لوژویـــ

Hold My Hands Tight Because I'm On The Edge...

8

"... من قصد کمک به تو را دارم و مایلم با این پرسش آغاز کنم : وقتی که با شلیک به آقای گرت جیکوک هابز او را به قتل رسندی، این عملی نبود که تو را پریشان خاطر کند، بود؟ در واقع، تو حـس بدی نداشتی، زیرا کشتن او حس بسیار خوبی داشت؟

در این باره فکر کن؛ اما خودت را ناراحت نکن! چرا نباید حس خوبی در آن باشد؟ حتی خدا هم از این بابت می بایست حس خوبی داشته باشد-او خود همواره این عمل را انجام میدهد و مگر غیر از این است که ما همچون تصویر خودِ او خلق شدیم؟

شاید روزنامه دیروز نظرت را جلب کرده باشد. خداوند چهارشنبه شب در تگزاس، سقف یک کلیسا را بر سی و چهار نفر از عبادت کنندگانش فرو ریخت- درست هنگامی که آنـان در حال خواندن دعا بودند. گمان نمیکنی که حس خوبی داشته باشد؟ سی و چهار نفر. او هفته پیش جان صدوشصت فیلیپینی را در یک سانحه هوایی گرفت. او جان حقیر هابز را به تو بخشید و از بابت یک قاتل پست از تو کینه به دل نمیگیرد. حالا دو نفر. همه چیز رو به را است

روزنامه ها را ببین. خداوند همیشه پیش روی ماست.

با آرزوی بهترین ها

دکتر هانیبال لکتر M.D


+ یه تیکه تامل برانگیز از کتاب "اژدهای سرخ" . درواقع نامه هانیبال به ویلیام گراهام بود. ولی تصویری که از خدا در نامه ـش داشت برام جالب بود! خودمم کم کم به این نتیجه رسیدم که ما از خدا نیستیم؛ خدا در درون ماست! 

+ البته دیدگاه یه آدم معمولی (مثل من) باید با دیدگاه یه آدمخوار (دکتر لکتر) فرق داشته باشه!! بگذریم از این که من از کلاس دوم راهنمایی به دکتر لکتر معروف بودم :)))




نظرات 6 + ارسال نظر
Samin یکشنبه 19 آبان 1392 ساعت 18:05 http://whatisinmyherat.blogfa.com

وااااااای خوش به حالت پرنیان :|
حالا چرا اهواز؟
خوش بگذره :)
عوضی :|

ممنون!
چون عمو اینام اونجان!

خودتی :|

PESAR جمعه 17 آبان 1392 ساعت 19:16

Salam mishe begid dino khoda chera bade man hezbollahiam sharayete ezdevaj nadaram ama din behem ejaze dade ye zan 32 sale sighe kardam khodamam 27 salame

:|
به همین علتی که الان خودتون گفتید :)

Black Diamond جمعه 17 آبان 1392 ساعت 17:42 http://shidiart.blogsky.com/

آه هنیبال
هانیبال برای من مساویه با خاطره

فرید جمعه 17 آبان 1392 ساعت 15:15

خاطرات روزانه ی ( البته خاطرات یه شخص واقعی نیست

به این صورت نوشته شده ) شخصیه که دچار یه احساس

خاصی میشه نسبت به اشیا ... داستان اونطوری نیست

که تعریفش کنم ... ماجرا نداره ... فلسفیه اگرچه جذابه

چون من خیلی شده شروع به خوندن کتابی کنم و نصفه

کاره رهاش کنم ولی اینو تا ته خوندم ، بعدها وقت کردی

بخون ، من این هانیبالو اینارو چون امینم زیاد تو آهنگاش

بهش اشاره میکنه میشناسم فیلم سکوت بره هارم خیلی

دوست دارم ببینم ولی فعلا نمیتونم دانلودش کنم ،

1984 ، کوری ، راز داوینچی ، دیوار ، بیگانه ... دیگر

داستانهای مورد علاقمن ،

آها!
من فلسفه دوست دارم!
ممنون بابت معرفی :)

سکوت بره ها رو حتما ببین ;)

فرید جمعه 17 آبان 1392 ساعت 12:44 http://rapfs.blogfa.com

کتاب فقط تهوع ،

نخوندم D:
راجع ب چی هست حالا؟!

Lady Darkling پنج‌شنبه 16 آبان 1392 ساعت 22:05 http://Crossroad.blogfa.com

Haha............ I LOVE Hannibal
Kheilie khub bid........ mn yebar tasmim gereftam age ruzi saheb pesar shodam esmesho bezaram Hannibal, vali cheshm ghorei k mamam bem raft kafi bud bara inke in idea or kolan faramush konam

هه هه هه :)))))))))))))))))
من اگ روزی صاحب پسر شدم اسمش رو مارکوس خواهم گذاشت!
حالا بماند چرا!

امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.